روزی بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده. بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرئه ای آب دهند که خود را سیراب کنی؟ گفت: صد دینار طلا. بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟ گفت:. نصف پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس از آنکه آشامیدی، اگر به مرض حیس الیوم مبتلا گردی و نتوانی آن را رفع کنی، باز چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد؟ هارون گفت: نصف
اشتراک گذاری در تلگرام
من در اینجا به جوانان عزیز کشورمان ،به این ذخیره های عظیم الهی وبه این گلهای معطر و نوشکفته جهان اسلام سفارش میکنم که قدر وقیمت لحظات شیرین زندگی خود را بدانید و خودتان را برای یک مبارزه علمی وعملی بزرگ تا رسیدن به اهداف عالی انقلاب اسلامی آماده کنید.
اشتراک گذاری در تلگرام
*** پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال ۶۲ بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم. ساعت ۱۰ شب به بیمارستان رسیدیم. با اصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمیدانستیم کجا برویم. جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمد حسین یوسفالهی هستید؟ با تعجب گفتیم: بله! جوان ادامه داد: حسین گفت: برادران من الان وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا!.
اشتراک گذاری در تلگرام
ماه بهمن است و دهه فجر در راه! اینم سرود زیبایی درباره میهن عزیزمان ایران: یاد تو به قلبم/مانده دم به دم /// عشق تو نمیره/هرگز از دلم مثل مادری که/با وجود غم /// عمرشو گذاشته پای خنده های من خاک تو بهشته/عشق تو هوات /// آسمون مایی/ما ستاره هات زندگی و عشق و جونمون فدات /// این مسیرو رفته هرکی بوده جای ما روزگار سختی/در کنار هم /// دشمنا خزونن/ما بهار هم تا ابد نوشتن/مارو یار هم /// سرزمین مادری بمون برای من خاک تو بهشته/عشق تو هوات /// آسمون مایی ما ستاره
اشتراک گذاری در تلگرام
در رگ حادثه، خون موج زد، آیینه شکست شعلهور شد در و دیوار حرم، سینه شکست خون مالک به زمین ریخت، خبر سنگین است بعد مالک، به تن حوصله، سر، سنگین است اشک،آغاز جنون است، تماشا سخت است دیدن بغض علی در غم زهرا سخت است خون ما وجه سلوک است که سالک باقیست کشته شد مالک اگر، غیرت مالک باقیست
اشتراک گذاری در تلگرام
شهید یوسفالهی که بود که سردار شهید حاج قاسم سلیمانی گفت: دوست دارم تا مرا پس از مرگ در کنار او به خاک بسپارید؟ محمد حسین یوسفالهی سال ۱۳۴۰ در شهر کرمان» متولد شد. پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت میکرد. محیط خانواده کاملا مذهبی بود و همه فرزندان از کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می شدند. علاقه زیاد و ارتباط عمیق محمد حسین با نهج البلاغه نیز ریشه در همین دوران دارد.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت